عاشقم... عاشق آن « میم » که می آید آخر عزیز و مرا می کند مال تو !!
عاشقم... عاشق آن « میم » که می آید آخر عزیز و مرا می کند مال تو !!
خدایا! لطفا فردا صبح ار روی آن یکی دنده‌ات بیدار شو ما به خوشبختی نیاز داریم ....تو به کمی تنوع..
نوشته شده در تاريخ جمعه 16 دی 1390برچسب:, توسط سید امیر |

معلم تازه کاری به نام مری، در اردوگاه سرخ پوستان در ناواخو مشغول به کار شد. او هر روز از پنج نفر از دانش آموزان می خواست مقابل تخته سیاه بایستند و مسئله ی ریاضی ساده ای را حل کنند.

آنان ساکت آنجا می ایستادند و تمایلی به حل مسئله نداشتند. مری علت را نمی دانست. هیچ یک از آموخته هایش کمکی به او نمی کرد.

مری با خود فکر می کرد: ایراد کارم چیست؟ شاید من پنج دانش آموزی را انتخاب کرده ام که نمی توانند مسئله ریاضی حل کنند؟ نه فکر نمی کنم موضوع این باشد. سرانجام از دانش آموزان پرسید که موضوع چیست و از پاسخ آنان، درس مهمی درباره ی تصویر ذهنی از خود و عزت نفس گرفت.

به نظر می رسید که دانش آموزان به شخصیت هم احترام می گذاشتند و می دانستند که همه نمی توانند مسائل ریاضی را حل کنند.

آنان حتی در سنین نوجوانی نیز از بی فایده بودن روش برنده _ بازنده اطلاع داشتند.

آنان معتقد بودند که اگر دانش آموزی مقابل دانش آموزان دیگر تحقیر شود، هیچ کس برنده نیست؛ بنابراین از رقابت با یکدیگر در کلاس اجتناب می کردند.

وقتی مری به این موضوع پی برد، روشش را تغییر داد. او تصمیم گرفت مسائل ریاضی هر دانش آموز را جداگانه صحیح کند. همه ی آنان می خواستند مطالب جدیدی را یاد بگیرند، اما نه به قیمت بی آبرو شدن همکلاسی های شان.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: